افشرده شده با مشت. آنچه که با مشت افشرده شده باشد، طلای دست افشار باشد و آن در خزینۀ خسروپرویز بود. گویند مانند موم نرم شدی و هر صورتی که از آن خواستندی ساختندی. (برهان) (از ناظم الاطباء). پارچۀ زری مانند موم نرم که پرویز داشت و هر صورتی که می خواست از آن می ساخت. (فرهنگ رشیدی). زر مشت افشار. (از انجمن آرا) (جهانگیری) : با درفش کاویان و طاقدیس زرّ مشت افشار و شاهانه کمر. رودکی. چو کوه کن که یکان شد به نام دولت او نخست میتین برزد به زرّ مشت افشار. فرخی (از انجمن آرا). زر مشت افشار که بر آن مهر نهادی بر سان موم بود. (مجمل التواریخ و القصص). زرّ مشت افشار بودی بوسۀ او را بها سبلت آورد و سزای تیز مشت افشار شد. سوزنی. ، شرابی که نو ساخته باشند از انگوری که پیش از انواع انگورها رسیده باشد و آن پرزور می باشد و به لغت شام مسطار و مصطار گویند. (فرهنگ رشیدی). شرابی را گویند که از انگور پیش رس رسانیده باشند و آن را به اصطلاح شراب خواران شراب جهودی گویند و به لغت اهل شام مسطار خوانند. (برهان)
افشرده شده با مشت. آنچه که با مشت افشرده شده باشد، طلای دست افشار باشد و آن در خزینۀ خسروپرویز بود. گویند مانند موم نرم شدی و هر صورتی که از آن خواستندی ساختندی. (برهان) (از ناظم الاطباء). پارچۀ زری مانند موم نرم که پرویز داشت و هر صورتی که می خواست از آن می ساخت. (فرهنگ رشیدی). زر مشت افشار. (از انجمن آرا) (جهانگیری) : با درفش کاویان و طاقدیس زرّ مشت افشار و شاهانه کمر. رودکی. چو کوه کن که یکان شد به نام دولت او نخست میتین برزد به زرّ مشت افشار. فرخی (از انجمن آرا). زر مشت افشار که بر آن مهر نهادی بر سان موم بود. (مجمل التواریخ و القصص). زرّ مشت افشار بودی بوسۀ او را بها سبلت آورد و سزای تیز مشت افشار شد. سوزنی. ، شرابی که نو ساخته باشند از انگوری که پیش از انواع انگورها رسیده باشد و آن پرزور می باشد و به لغت شام مسطار و مصطار گویند. (فرهنگ رشیدی). شرابی را گویند که از انگور پیش رس رسانیده باشند و آن را به اصطلاح شراب خواران شراب جهودی گویند و به لغت اهل شام مسطار خوانند. (برهان)
آنچه ک بمشت افشرده باشند. یا زر مشت افشار. طلایی که در خزینه خسرو پرویز بود. گویند مانندموم نرم می شد و هر وصورت که می خواستند از آن می ساختند. توضیح بیرونی در الجماهر آورده: و اغلب الظن فی الذهب المستفشار (المستفشار) انه للینه و انه کان فی ایام الفرس محظورا علی العامه من جهه السیاسه و کان للملوک خاصه و پس از چند سطر نویسد: و قال حمزه ان سیبه کان من کره من ذهب محلول تقلبها الملوک و لعابها کما تقلب الان اکراللخالخ و کان اذا قبض علیها انسال الذهب من بین اصابعه کانه عصره فانعصر. والمشتفشار هوالشراب المعصوربالارجل للعوام. در مجمل التواریخ و القصص آمده: و زرمشت افشار که برآن مهر نهادی و برسان موم بود. کریستنسن در تاریخ ایران در زمان ساسانیان بنقل از غرر اخبار ملوک الفرس آورده: از عجایب دستگاه پرویز... قطعه زری بوزن 200 مثقال (مشت افشار) بود که چون موم نرم بود و میتوانستند آنرا باشکال مختلف در آورند: زرمشت افشار بودی بوسه او را بها سبلت آورد و سرا پر زرمشت افشار شد، (سوزنی) و دست افشار را هم بهمین معنی آورده اند، عطردان کوچک زرین که بزرگان در دست گیرند، شراب پیش رس شراب جهودی مسطار
آنچه ک بمشت افشرده باشند. یا زر مشت افشار. طلایی که در خزینه خسرو پرویز بود. گویند مانندموم نرم می شد و هر وصورت که می خواستند از آن می ساختند. توضیح بیرونی در الجماهر آورده: و اغلب الظن فی الذهب المستفشار (المستفشار) انه للینه و انه کان فی ایام الفرس محظورا علی العامه من جهه السیاسه و کان للملوک خاصه و پس از چند سطر نویسد: و قال حمزه ان سیبه کان من کره من ذهب محلول تقلبها الملوک و لعابها کما تقلب الان اکراللخالخ و کان اذا قبض علیها انسال الذهب من بین اصابعه کانه عصره فانعصر. والمشتفشار هوالشراب المعصوربالارجل للعوام. در مجمل التواریخ و القصص آمده: و زرمشت افشار که برآن مهر نهادی و برسان موم بود. کریستنسن در تاریخ ایران در زمان ساسانیان بنقل از غرر اخبار ملوک الفرس آورده: از عجایب دستگاه پرویز... قطعه زری بوزن 200 مثقال (مشت افشار) بود که چون موم نرم بود و میتوانستند آنرا باشکال مختلف در آورند: زرمشت افشار بودی بوسه او را بها سبلت آورد و سرا پر زرمشت افشار شد، (سوزنی) و دست افشار را هم بهمین معنی آورده اند، عطردان کوچک زرین که بزرگان در دست گیرند، شراب پیش رس شراب جهودی مسطار
دست افشارده. مشت افشار. آنچه که بوسیلۀ دست افشارند. میوه ای که با دست عصارۀ آنرا گیرند. آنچه که نه با پای یا آلتی آب بگیرند بلکه با دست گیرند: آب لیموی دست افشار. آبغورۀ دست افشار. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، در عربی بصورت دستفشار بکار رفته به معنی عسل نیکوی به دست فشرده. حجاج به عامل خود در فارس چنین نوشته است: ابعث لی من عسل خلار من النحل الابکار من الدستفشار الذی لم تمسه النار. (از ذیل اقرب الموارد از تاج) ، لایق افشاردن: زر دست افشار. چیزی نرم که بزور دست افشرده شود چون طلای دست افشار و زر مشت افشار که خسروپرویز از آن ترنجی ساخته بود و این مشهورتر است ودر اشعار استادان، سیم دست افشار و یاقوت دست افشار وسیب دست افشار نیز آمده است. (آنندراج) : ملک را زر دست افشار در مشت کز افشردن برون میشد از انگشت. نظامی. اگرچه خسرو دارد طلای دست افشار تصرف دل شیرین به دست کوهکن است. صائب (از آنندراج). ز بس که مغز مرا کرده عشق دست افشار خمیرمایۀ دیوانگی شد آخر کار. حکیم زلالی (از آنندراج). به مستی گر رسد دستم به لبهای نمک سودش شود یاقوت دست افشار لعل خنده آلودش. داراب بیگ جویا (از آنندراج). ترنج سیم دست افشار خسرو انار سینۀ شیرین وشان کو. ظهوری (از آنندراج). فشارم لای می کارم همین است طلای دست افشارم همین است. دانش (ازآنندراج)
دست افشارده. مشت افشار. آنچه که بوسیلۀ دست افشارند. میوه ای که با دست عصارۀ آنرا گیرند. آنچه که نه با پای یا آلتی آب بگیرند بلکه با دست گیرند: آب لیموی دست افشار. آبغورۀ دست افشار. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، در عربی بصورت دستفشار بکار رفته به معنی عسل نیکوی به دست فشرده. حجاج به عامل خود در فارس چنین نوشته است: ابعث لی من عسل خلار من النحل الابکار من الدستفشار الذی لم تمسه النار. (از ذیل اقرب الموارد از تاج) ، لایق افشاردن: زر دست افشار. چیزی نرم که بزور دست افشرده شود چون طلای دست افشار و زر مشت افشار که خسروپرویز از آن ترنجی ساخته بود و این مشهورتر است ودر اشعار استادان، سیم دست افشار و یاقوت دست افشار وسیب دست افشار نیز آمده است. (آنندراج) : ملک را زر دست افشار در مشت کز افشردن برون میشد از انگشت. نظامی. اگرچه خسرو دارد طلای دست افشار تصرف دل شیرین به دست کوهکن است. صائب (از آنندراج). ز بس که مغز مرا کرده عشق دست افشار خمیرمایۀ دیوانگی شد آخر کار. حکیم زلالی (از آنندراج). به مستی گر رسد دستم به لبهای نمک سودش شود یاقوت دست افشار لعل خنده آلودش. داراب بیگ جویا (از آنندراج). ترنج سیم دست افشار خسرو انار سینۀ شیرین وشان کو. ظهوری (از آنندراج). فشارم لای می کارم همین است طلای دست افشارم همین است. دانش (ازآنندراج)
مشت افشار باشد که طلای دست افشار باشد. (برهان). مشت افشار. (جهانگیری) (آنندراج). طلای دست افشار. (ناظم الاطباء) : و اما ما ذکر فی اللؤلؤ من الرطوبه... و لیس یعنی بها نقیض الیبوسه حتی یتعجب منها کما تذکر الفرس فی الذهب المشتفشار. (الجماهر بیرونی یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مشت افشار شود، فشرده و آب گرفته با مشت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مشت افشار شود، شراب جهودی، یعنی شراب پیش رس. (برهان) (از ناظم الاطباء) : ابعث الی بعسل من عسل خلار من النحل الابکارمن المشتفشار الذی لم تمسه نار. (از کتاب حجاج به بعض عمال خود به فارس، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
مشت افشار باشد که طلای دست افشار باشد. (برهان). مشت افشار. (جهانگیری) (آنندراج). طلای دست افشار. (ناظم الاطباء) : و اما ما ذکر فی اللؤلؤ من الرطوبه... و لیس یعنی بها نقیض الیبوسه حتی یتعجب منها کما تذکر الفرس فی الذهب المشتفشار. (الجماهر بیرونی یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مشت افشار شود، فشرده و آب گرفته با مشت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مشت افشار شود، شراب جهودی، یعنی شراب پیش رس. (برهان) (از ناظم الاطباء) : ابعث الی بعسل من عسل خلار من النحل الابکارمن المشتفشار الذی لم تمسه نار. (از کتاب حجاج به بعض عمال خود به فارس، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
آنچه که مشک افشاند، معطر: نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد، (حافظ) یا مشک فشان از فقاع. شخصی است که در وقت سخن گفتن بوی خوش از دهانش بر آید
آنچه که مشک افشاند، معطر: نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد، (حافظ) یا مشک فشان از فقاع. شخصی است که در وقت سخن گفتن بوی خوش از دهانش بر آید
آنچه ک بمشت افشرده باشند. یا زر مشت افشار. طلایی که در خزینه خسرو پرویز بود. گویند مانندموم نرم می شد و هر وصورت که می خواستند از آن می ساختند. توضیح بیرونی در الجماهر آورده: و اغلب الظن فی الذهب المستفشار (المستفشار) انه للینه و انه کان فی ایام الفرس محظورا علی العامه من جهه السیاسه و کان للملوک خاصه و پس از چند سطر نویسد: و قال حمزه ان سیبه کان من کره من ذهب محلول تقلبها الملوک و لعابها کما تقلب الان اکراللخالخ و کان اذا قبض علیها انسال الذهب من بین اصابعه کانه عصره فانعصر. والمشتفشار هوالشراب المعصوربالارجل للعوام. در مجمل التواریخ و القصص آمده: و زرمشت افشار که برآن مهر نهادی و برسان موم بود. کریستنسن در تاریخ ایران در زمان ساسانیان بنقل از غرر اخبار ملوک الفرس آورده: از عجایب دستگاه پرویز... قطعه زری بوزن 200 مثقال (مشت افشار) بود که چون موم نرم بود و میتوانستند آنرا باشکال مختلف در آورند: زرمشت افشار بودی بوسه او را بها سبلت آورد و سرا پر زرمشت افشار شد، (سوزنی) و دست افشار را هم بهمین معنی آورده اند، عطردان کوچک زرین که بزرگان در دست گیرند، شراب پیش رس شراب جهودی مسطار
آنچه ک بمشت افشرده باشند. یا زر مشت افشار. طلایی که در خزینه خسرو پرویز بود. گویند مانندموم نرم می شد و هر وصورت که می خواستند از آن می ساختند. توضیح بیرونی در الجماهر آورده: و اغلب الظن فی الذهب المستفشار (المستفشار) انه للینه و انه کان فی ایام الفرس محظورا علی العامه من جهه السیاسه و کان للملوک خاصه و پس از چند سطر نویسد: و قال حمزه ان سیبه کان من کره من ذهب محلول تقلبها الملوک و لعابها کما تقلب الان اکراللخالخ و کان اذا قبض علیها انسال الذهب من بین اصابعه کانه عصره فانعصر. والمشتفشار هوالشراب المعصوربالارجل للعوام. در مجمل التواریخ و القصص آمده: و زرمشت افشار که برآن مهر نهادی و برسان موم بود. کریستنسن در تاریخ ایران در زمان ساسانیان بنقل از غرر اخبار ملوک الفرس آورده: از عجایب دستگاه پرویز... قطعه زری بوزن 200 مثقال (مشت افشار) بود که چون موم نرم بود و میتوانستند آنرا باشکال مختلف در آورند: زرمشت افشار بودی بوسه او را بها سبلت آورد و سرا پر زرمشت افشار شد، (سوزنی) و دست افشار را هم بهمین معنی آورده اند، عطردان کوچک زرین که بزرگان در دست گیرند، شراب پیش رس شراب جهودی مسطار